داستان اتوبوس مدرسه و سقف تونل

داستان اتوبوس مدرسه و سقف تونل
  • آخرین ویرایش 2 سال پیش
  • زمان مطالعهحدودا 1 دقیقه
  • کد مطلب a855
  • دسته بندیداستان کوتاه
  • بازدید ها 71
  • تعداد نظرات 0 نظر
صفحه اول > داستان کوتاه > داستان اتوبوس مدرسه و سقف تونل

یک مدرسه‌ دانش‌آموزانش را با اتوبوس به اردو برد. در مسیر رفت، اتوبوس به یک تونل نزدیک شد که نرسیده به آن تابلویی با این متن دیده می‌شود: “حداکثر ارتفاع سه متر”. ارتفاع اتوبوس مدرسه هم سه متر بود، اما چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل شد، اما سقف اتوبوسش به سقف تونل کشیده شد و بعد از به وجود آوردن صدایی ترسناک در اواسط تونل توقف می‌کند.

بعد از آرام شدن اوضاع مدیران مدرسه و راننده پیاده شدند و صحنه را دیدند. پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده است و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود.

اتوبوس مدرسه و سقف تونل
اتوبوس مدرسه و سقف تونل

تا اینکه پسر بچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: “راه حل این مشکل را من می‌دانم!”

یکی از مسئولین اردو به پسر می‌گوید: “برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!”

پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: “به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی می‌آورد.”

مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست.

بچه گفت: “پارسال در یک نمایشگاه معلم‌مان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درون‌مان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.”

مسئول اردو از او پرسید: “خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟”

پسربچه گفت: “اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.”

پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.

خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیر‌های تنگ زندگی است.